خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ:
در یک اقتصاد تکمحصولی که با تجارت و فروش نفت به عنوان «پیشاکالا» سرپا ایستاده است، تمامی ساختارها و مناسبات اقتصادی به سمت متورم کردن فرایندهای دلالی و مصرفگرایی میل میکند. چنین ساختاری که همه قوامش به صادر کردن ماده خام و وارد کردن محصول نهایی تولید است، به دلالی و مصرفی دامن میزند تا سود و ماندگاریاش را تضمین کند. در این شرایط فرایند «تولید» و «شکلدادن به زیرساختهای تولیدی» اساساً نافی وضعیت سودآور موجودی است که منافع سوژههای اصلی این ساختار را تضمین میکند.
در این شرایط وضعیت کار، شکلی اسفناک یافته و همواره تلاش میشود فرهنگی که از کار تولیدی حمایت میکند، تضعیف شود. زیرا لازمه ساختار معیوب «دلالی – مصرفی» این است که فرایند میانی تولید، یعنی صرف مدت زمان کار انجام شده برای تولید، حذف شود تا دلالی و مصرف محصول نهایی وارداتی توجیه و ضرورت پیدا کند. متعاقباً پذیرش این وضعیت برای یک نظام اقتصادی، به معنای آن است که این نظام از پیش، و عامدا پذیرفته که هیچ نقشی در فرایند و چرخه تولید با صرف مدت زمان کار انجام شده، نداشته باشد و صرفاً زمینه تحقق فرایند تولید (کار) را برای «دیگران» فراهم کرده و از برآیند تولید و کار دیگران به میانجی «دلالی» استفاده کند؛ دلالیای که همانطور که گفتیم، قوامش از رهگذر دامن زدن به مصرفگرایی ضمانت پیدا میکند و این وضعیت صراحتاً معنایی جز حذف فرهنگ و نیروی کار تولیدی از جامعه ندارد. این وضعیتی است که در دل جوامع موسوم به جهان سوم و توسعهنیافته به وفور دیده میشود.
یکی از مهمترین نتایج فرهنگی و اجتماعی این روند، آن است که سوژه اجتماعی در این جامعه هیچ نسبتی با فرایند تولید – چه برای رشد جامعهاش، چه حتی برای رشد منفعتطلبانه شخص خویش – برقرار نمیکند. او سوژهای است که به شدیدترین شکل در معرض و تحت تأثیر الگوی سودمند «دلالی» از یکسو و در سوی دیگر، تحت انقیاد سبک زندگی مصرفی قرار گرفته و هرگونه کار و دخالت در فرایند تولید را عبث میپندارد. این شرایط و روحیه هم صرفاً برای نیروی کار رخ نمیدهد، بلکه بخش مهمی از صاحبان ثروت و قدرت و مناصب هم در نظام اقتصاد تکمحصولی، راه نجات خویش را بیش از هر زمان دیگری در ورود به فرایندهای دلالی دانسته و روز به روز از فرایندهای تولید فاصله میگیرند.
تا آنجا که به ایران معاصر مربوط میشود، شاهد بودهایم که بخش مهمی از صاحبان قدرت و ثروت در قرن اخیر معتقد بودهاند که «تا وقتی نفت هست، چه نیازی به کار و تولید!». این منطق و روحیه که شکل صریح آن، بیشتر در دوره پهلوی دوم ظهور و بروز داشت، در دوران پس از انقلاب هم در اشکال مختلف بازتولید شد و نظامی از ثروتاندوزیهای بینسبت با فرایندهای تولیدی و به بیان دیگری نظامی از تجارت و دلالی را رواج داد که به مراتب راحتتر و زودتر از یک نظام صنعتی-تولیدی، میتوانست تنها همین صاحبان منافع، قدرت، ثروت، رانت و… را به اهداف منفعتطلبانهشان برساند.
در یک وضعیت واداده، تکلیف شکل دادن به موقعیتی که با آن بتوان در برابر هجمه دشمن و تحریم و… ایستادگی و مقاومت کرد چه میشود؟ مگر غیر از این است که مقاومت باید بر زمین سفتی در مواضع داخلی بنا شود که در برابر هجمه بیرونی تابآوری داشته باشد؟
اما تا جایی که به کارگران مرتبط است، یعنی سوژههایی که برای ادامه حیاتشان مجبورند نیروی کارشان را بفروشند، شاهدیم که تحت تأثیر فرایندهای دلالی – مصرفی، روز به روز تحلیل میروند و به مهمترین گروه ناکامان و سرکوبشدهها بدل میشوند. در همین راستا یعنی در جریان مسلط «دلالی – مصرفی»، کارگران و سوژههای اصلی تولید و خدمات هم استحاله میشوند و تلاش بخش عمدهای از آنها هم معطوف به جستجوی منافذی میشود که از طریق آن بتوانند از عرصه دشوار و فاقد سود تولید، خلاص شده و تا جایی که امکان دارد در عرصه پرسود دلالی و منفعتطلبی کاسبکارانه سری بلند کنند. بروز پدیدههایی چون رشوهگیری و کارچاقکنی و تملق بالادستان و ایجاد مناسبات بده - بستانی و خرید و فروش خدمات و مدرک و… در بسترهای موجود کار و ارائه خدمات از همین جا ناشی میشود. بدینترتیب دلالی را میتوان در یک فضای کلان به عموم کنشهای بده - بستانی و خرید و فروش امر غیرقابل فروش (از جمله شرافت) و… تأویل کرد که فرهنگ عمومی در ایران را شدیداً درنوردیده است.
در این وضعیت واداده، تکلیف شکل دادن به موقعیتی که با آن بتوان در برابر هجمه دشمن و تحریم و… ایستادگی و مقاومت کرد چه میشود؟ مگر غیر از این است که مقاومت باید بر زمین سفتی در مواضع داخلی بنا شود که در برابر هجمه بیرونی تابآوری داشته باشد؟ آیا وضعیت نابسامان تولید و فقدان روحیه و فرهنگ کار، که لازمه رساندن یک جامعه به خودکفایی است، با آنچه که در جامعه ما مقاومت خوانده میشود نسبت دارد؟ و نهایتاً آیا با این همه «کاسبکار» و «دلال» کالا و کار و خدمات در عرصههای مختلف شکل دادن به عنصر مقاومت ممکن است؟
برای مثال همین عرصه رسانه را در نظر بگیرید که نویسنده این سطور مدتهاست در آن فعال است. این حوزه که به قول بسیاری از مسئولان پیشانی جنگ نرم و مقاومت و… است، پر از خبرنگاران و روزنامهنگاران و دبیران و سردبیران و فلان و بهمانی است که پول میگیرند و رپورتاژ مینویسند و منتشر میکنند! در ازای پول و هدیه و تسهیلات و چه و چه قلمشان را میفروشند و گزارشهای تأییدی و تکذیبی دروغین را به ذهنیت عامه حقنه میکنند. تعداد زیادی از همین نیروهای سستعنصر، واداده، کاسبکار و دلال در طول مدتی که در این حوزه فعال بودهام در رسانههای بعضاً ارزشی و انقلابی و… مرزهای وقاحت دلالمابانه و کاسبکارانه را هم جابهجا کردهاند؛ به این معنا که پز و ماسک انقلابی و مردمی بودن و… میگیرند و در عین حال در ازای یک کارت هدیه ناچیز، یا تسهیلاتی تحقیرآمیز همه منافع مردم و ارزشهای عمومی جامعه و آرمانهای انقلابی که صرفاً از آن دم میزنند را میفروشند. در نمونههایی بسیاری، بهشخصه شاهد بوده و هستم که همین عناصر واداده و کاسبکار رسانه، با ناقضان قانون و خلافکاران و مفسدان ارتباط میگیرند و در ازای شراکت دادنشان در سود حاصل از فساد، گزارشهایی برای تطهیر فاسدان منتشر کرده و میکنند. بسیاری از اینها در عادیترین اشکال این سستعنصری و کاسبکاری، در ازای پول با قلب واقعیت، امر بنجل را شاهکار معرفی کرده، فلان شرکت و سازمان و نهاد نابسامان و معوج و پر از فساد و همچنین مسئول نالایق و کجاندیش آنها را به عنوان نمونههای موفق و پیشرو و مدبر و نمونههای اعلای مدیریت و… معرفی کردهاند.
این وضعیت نمادین که نگارنده بهعینه در عرصه رسانه شاهدش بوده، در اشکال مختلفش در عموم صنفها، صرفها و گروههای اجتماعی اعم از کارگران و کارگزاران و… هم دیده میشود که در نتیجه امکان ساخت وضعیت مقاومت در داخل را کاملاً سد میکند.
یک نظام اقتصادی تکمحصولی مبنی بر فروش ماده خام در راستای مقاومت، باید بر این نکته دست گذاشت که وقتی ضرورت و اهمیت «کار» به عنوان عنصری شدیداً فرهنگساز در یک ساختار مدافع «دلالی – مصرفی» از بین برود و پیوند عرصههای مختلف فرهنگ و جامعه، با مفهوم «کار» کمرنگ و حتی محو شود، باید فاتحه چیزی به عنوان «فرهنگ مقاومت» را خواند.
در همین راستا بیایید نگاهی دوباره به میزان ساعات کاری مفید در ایران بیاندازیم و جزئیات شرایطی را که برای مقاومت در داخل نداریم، به شکلی واقعگرایانه بررسی کنیم؛ از فرط بداهت نیاز به گفتن ندارد که ساعات کاری «مفید» و بهرهورانه تا چه حد برای شکل دادن به هر نوعی از تولید یا شکلدادن به خدمات در جامعهای که قرار است مقاومت کند، ضروری است. آخرین آمارهای ارائه شده توسط مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی نشان میدهد که در خوشبینانهترین حالت، ساعات کار مفید در ایران روزانه حدود ۲ ساعت است و میزان آن در طول هفته به ۱۱ ساعت هم نمیرسد؛ این در حالی است که میزان مدت کار اعلام شده در قانون ۴۴ ساعت است! این مرکز همچنین در آمارش ساعت کار مفید روزانه در ایران را ۲۲ دقیقه اعلام کرده است. یعنی کارگران و کارمندان و کارگزارانی که موظفاند ۸ ساعت در روز کار کنند و حقوق دریافتیشان برای این میزان کار روزانه در نظر گرفته شده است، بیش از ۷ ساعت و نیم از آن مدتزمان قانونی، بیکار هستند و تنها نزدیک به ۲۰ دقیقه کار میکنند.
در یک نظام اقتصادی تکمحصولی مبنی بر فروش ماده خام در راستای مقاومت، باید بر این نکته دست گذاشت که وقتی ضرورت و اهمیت «کار» به عنوان عنصری شدیداً فرهنگساز در یک ساختار مدافع «دلالی – مصرفی» از بین برود و پیوند عرصههای مختلف فرهنگ و جامعه، با مفهوم «کار» کمرنگ و حتی محو شود، باید فاتحه چیزی به عنوان «فرهنگ مقاومت» را خواند
مرکز آمار ایران هم با تاکید بر اینکه میزان ساعت کار رسمی در ایران ۴۴ ساعت در هفته است، اعلام کرده که در بهترین وضعیت، میزان ساعت کار مفید کارکنان ایرانی ۱۵ ساعت در هفته است. این آمارها چه نسبتی با وضعیت مقاومت دارند؟
در بررسی برآیندهای فرهنگی و اجتماعی یک نظام اقتصادی تکمحصولی مبنی بر فروش ماده خام در راستای مقاومت، باید بر این نکته دست گذاشت که وقتی ضرورت و اهمیت «کار» به عنوان عنصری شدیداً فرهنگساز در یک ساختار مدافع «دلالی – مصرفی» از بین برود و پیوند عرصههای مختلف فرهنگ و جامعه، با مفهوم «کار» کمرنگ و حتی محو شود، باید فاتحه چیزی به عنوان «فرهنگ مقاومت» را خواند.
بروز رانتهای عجیب و غریب برای دور زدن کار، و حرکت به سمت ساختاری شدن فساد در دل چنین ساختاری از بدیهیات جامعهشناختی است. لازم به ذکر نیست که مسئله رانت و فساد در دل چنین جوامعی تا چه حد موجب آسیبهای ریشهای به وضعیت فرهنگی و اجتماعی سوژهها و شهروندان میشود و هرگونه آرمان فرهنگی و جمعی را دود میکند و به هوا میفرستد. مسئله دیگر رشد فرایندها و مناسباتی است که مدام به پیوند و رابطه میان «قدرت سیاسی» و «ثروت» را دامن میزند و این در ساختارهای دلالمابانه و کاسبکارانه مراحل اوج خود را تجربه میکند؛ خود این وضعیت هم نتیجهای ندارد، جز تشدید وضعیت فسادآمیز در جامعه. زیرا در چنین جوامعی درآمد حاصل از نفت، به عنوان مهمترین و حتی یگانه منبع درآمد تنها در انحصار دولت یا قدرت حاکمه است و بدین ترتیب تنها راه دستیابی به چنین منبعی، نفوذ در ساختارهای قدرت سیاسی است تا از طریق آن بتوان به کلانترین مناسبات کاسبی و دلالی دست پیدا کرد. در این فرایند انباشت ثروت حداکثری، پیوندی عمیق با تصاحب قدرت دارد و جالب آنکه به دلیل رشد مناسبات دلالی و بده و بستانی در ساختارهای چنین جوامعی، تصاحب قدرت سیاسی هم شدیداً وابسته به ثروت است. این مسائل، به همراه دیگر مسائل که همه به نوعی بواسطه اضمحلال مفهوم و اهمیت کار، تلاش و تولید در جوامعی مانند جامعه ما شکل میگیرند، با ایجاد مناسبات بیمار و رانتیِ رو به رشد، در حوزههای اقتصاد، تجارت و سیاست مدام وضعیتهای فرهنگی و اجتماعی را تخریب کرده، با مخاطره و بحرانهای جبرانناپذیر مواجه میکند.
هنگامی که تولید به عنوان کنش عقلانی جامعه و مرتبط با «بالاتنه» به محاق برود، فراغتها و عموم لحظات زندگی روزمره با پایینتنه ارتباط برقرار میکند و فرهنگ مصرفی چنین جامعهای، مبتذلترین لحظات را در دل مناسبات مسلط دلالی، کالایی و مصرفیشده تجربه خواهد کرد
اما مسئلهای که به نحو هولناکی چنین جامعهای را از نظر فرهنگی و اجتماعی به مرز اضمحلال پیش میبرد همان کلیدواژه «مصرف» است که ما آن را تا اینجا همبسته با ساختار دلالی به کار بردیم؛ در اینجا لازم است که به خود «مصرف» نگاهی ویژه کنیم. با جدا شدن عنصر کار و تولید از فضای زندگی روزمره، مردم و فضای عمومی وضعیتی را برمیسازند که در آن «مصرف» روز به روز سیطرهای بیشتر و شدیدتر مییابد. زیرا وقتی وضعیتهای مختلف در زندگی مردم یک جامعه، ارتباط خود را با کار و تولید از دست میدهند، لاجرم زندگی روزمره و فرهنگ عمومی با مصرف ارتباط تنگ برقرار میکند. زیرا زندگی روزمره پر از آنات و لحظههای خالی و به تعبیری فراغتهایی است که باید با چیزی پر شود؛ وقتی کار و تولید در معنای عامش از حیات جامعهای که نفت (ماده خام) میفروشد و با یک ساختار دلالی، نهاییترین محصولات مصرفی را از دیگران میخرد و…، عموم وضعیتهای خالی و فراغتها در زندگی روزمره، بالاجبار با تنها چیزی که در اختیار عموم است (مصرف) پر خواهد شد.
فراتر از این، وضعیت مذکور بلای دیگر هم بر سر چنین جامعهای خواهد آورد؛ هنگامی که فراغت در یک جامعه مصرفی هیچ نسبتی با کار و تولید و به معنای کلیتر «امر مولد»، نداشته باشد، فراغتها ارتباط تنگاتنگی با غرایز پیدا میکنند. فقدان درگیری سوژههای اجتماعی با تولید و امر مولد، به مثابه یکی از مهمترین کنشهای عقلانی فرد و جامعه، خواهناخواه فضا و فرهنگ عمومی را به سمت غیرعقلانی شدن، غریزی شدن و پر کردن فضاهای خالی و فراغتها با غرایز پیش میبرد. این موضوع، یعنی رشد فزاینده «اباحهگری»، «خوشباشی غریزی»، «ساختارشکنیهای لمپنمابانه»، «خودنمایی مبتنی نوکیسهگی» و «رفتارهای شدیداً لذتجویانه و بدنمند» و… در دل جامعه! خود خوانندگان این سطور میتوانند امروز نسبت این پدیدهها را با جامعه شهرنشین ایرانی بسنجند و نگارنده را از ذکر نمونههای بسیاری که به تحلیل وضعیت کنونی از این منظر کمک میکند معاف کنند.
در پایان باید بر این نکته نهایی، با بیانی صریحتر و بیتعارفتر، تاکید کنم که هنگامی که تولید به عنوان کنش عقلانی جامعه و مرتبط با «بالاتنه» به محاق برود، فراغتها و عموم لحظات زندگی روزمره با پایینتنه ارتباط برقرار میکند و فرهنگ مصرفی چنین جامعهای، مبتذلترین لحظات را در دل مناسبات مسلط دلالی، کالایی و مصرفیشده تجربه خواهد کرد.
نظر شما